موضوع: احکام سلبی وجود
پژوهشگر: حسین ایمانی مقدم
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
وجود از آنجا که اصالت و حقیقت و واقعیت و کینونیت دارد و اینکه متحصل بالذات است پس از صفات ماهیات که همانند خود ماهیت عدمی خواهند بود بدور است به خاطر همین تعبیر به صفات سلبی وجود شده است چون صفات کمالی او از سنخ وجود است و به وجود برمی گردد و در جای جای فلسفه مورد بحث قرار گرفته ، اما در اینجانب بحث را به صفات سلبی وجود تخصیص داده ایم و وجود همانطور که ماهیت ندارد صفات ماهیت هم از او سلب می شود.
کلید وازه ها : اصالت - اعتباریت- حقیقت- وحدت - مشترک - بساطت - تشخص - تصور - تعریف
صدرالمتألهین در اسفار می فرماید :
« نقاوة عرشیة: قد تبین مما قرع سمعک أن حقیقة الوجود من حیث هو غیر مقید بالإطلاق و التقیید و الکلیة و الجزئی و العموم و الخصوص و لا هو واحد بوحدة زائدة علیه و لا کثیر و لا متشخص بتشخص زائد على ذاته کما سنزیدک انکشافا و لا مبهم بل لیس له فی ذاته إلا التحصل و الفعلیة و الظهور و إنما تلحقه هذه المعانی الإمکانیة و المفهومات الکلیة و الأوصاف الاعتباریة و النعوت الذهنیة بحسب مراتبه و مقاماته المنبه علیها بقوله تعالى « رَفِیعُ الدَّرَجاتِ » فیصیر مطلقا و مقیدا و کلیا و جزئیا و واحدا و کثیرا من غیر حصول التغیر فی ذاته و حقیقته و لیس بجوهر کالماهیات الجوهریة المحتاجة إلى الوجود الزائد و لوازمه و لیس بعرض لأنه لیس موجودا بمعنى أن له وجودا زائدا فضلا عن أن یکون فی موضوع المستلزم لتقدم الشیء على نفسه و لیس أمرا اعتباریا کما یقوله الظالمون لتحققه فی ذاته مع عدم المعتبرین إیاه فضلا عن اعتبارهم و کون الحقیقة بشرط الشرکة أمرا عقلیا و کون ما ینتزع عنها من الموجودیة و الکون المصدری شیئا اعتباریا لا یوجب أن تکون الحقیقة الوجودیة بحسب ذاتها و عینها کذلک و هو أعم الأشیاء بحسب شموله و انبساطه على الماهیات حتى یعرض لمفهوم العدم المطلق- و المضاف و القوة و الاستعداد و الفقر و أمثالها من المفهومات العدمیة و بنور الوجود یتمایز الأعدام بعضها عن بعض عند العقل حیث یحکم علیها بامتناع بعضها و إمکان الآخر إذ کل ما هو ممکن وجوده ممکن عدمه و غیر ذلک من الأحکام و الاعتبارات- و هو أظهر من کل شیء تحققا و إنیة حتى قیل فیه إنه بدیهی و أخفى من جمیع الأشیاء حقیقة و کنها حتى قیل إنه اعتباری محض على أنه لا یتحقق شیء فی العقل و لا فی الخارج إلا به فهو المحیط بجمیعها بذاته و به قوام الأشیاء لأن الوجود لو لم یکن- لم یکن شیء لا فی العقل و لا فی الخارج بل هو عینها و هو الذی یتجلى فی مراتبه و یظهر بصورها و حقائقها فی العلم و العین فیسمى بالماهیة و الأعیان الثابتة کما لوحنا به- و هی مع سائر الصفات الوجودیة مستهلکة فی عین الوجود فلا مغایرة إلا فی اعتبار العقل و الصفات السلبیة مع کونها عائدة إلى العدم أیضا راجعة إلى الوجود من وجه و الوجود لا یقبل الانقسام و التجزی أصلا خارجا و عقلا لبساطته فلا جنس له و لا فصل له فلا حد له کما علمت و هو الذی یلزمه جمیع الکمالات و به یقوم کل من الصفات فهو الحی العلیم المرید القادر السمیع البصیر المتکلم بذاته لا بواسطة شیء آخر به یلحق الأشیاء کمالاتها کلها بل هو الذی یظهر بتجلیه و تحوله فی صور مختلفة بصور تلک الکمالات فیصیر تابعا للذوات لأنها أیضا وجودات خاصة و کل تال من الوجودات الخاصة- مستهلک فی وجود قاهر سابق علیه و الکل مستهلکة فی أحدیة الوجود الحق الإلهی- مضمحلة فی قهر الأول و جلاله و کبریائه کما سیأتی برهانه فهو الواجب الوجود الحق سبحانه و تعالى الثابت بذاته المثبت لغیره الموصوف بالأسماء الإلهیة المنعوت بالنعوت الربانیة المدعو بلسان الأنبیاء و الأولیاء الهادی خلقه إلى ذاته أخبر بلسانهم أنه بهویته مع کل شیء لا بمداخلة و مزاولة و بحقیقته غیر کل شیء لا بمزایلة و إیجاده للأشیاء اختفاؤه فیها مع إظهاره إیاها و إعدامه لها فی القیامة الکبرى ظهوره بوحدته و قهره إیاها بإزالة تعیناتها و سماته متلاشیة کما قال « لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ و کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ » و فی الصغرى تحوله من عالم الشهادة إلى عالم الغیب فکما أن وجود التعینات الخلقیة- إنما هو بالتجلیات الإلهیة فی مراتب الکثرة کذلک زوالها بالتجلیات الذاتیة فی مراتب الوحدة فالماهیات صور کمالاته و مظاهر أسمائه و صفاته ظهرت أولا فی العلم ثم فی العین و کثرة الأسماء و تعدد الصفات و تفصیلها غیر قادحة فی وحدته الحقیقیة و کمالاته السرمدیة کما سیجیء بیانه إن شاء الله تعالى »
حقیقت وجود از آن جهت که حقیقت وجود می باشد هیچ یک از احکام پنجگانه زیل را ندارد :
یک : تقیید به اطلاق و تقیید .
دو : اتّصاف به کلّیت و جزئیّت .
سه : عموم و خصوص.
چهار : کثرت و وحدتی که زائد بر آن باشد و مقابل کثرت باشد .
پنج : ابهام و تشخص که به امر زائد بر ذات باشد
در توضیح این احکام علامه جوادی آملی حفظه الله به چند امر درباره دلیل این احکام وصفات سلبی وجود اشاره می کنند :
یک : اطلاق و کلیّت و عموم و مقابلهای آنها یعنی تقیید و جزئیّت و خصوص ، گرچه مشترکاتی دارند هر یک مختصات به خود دارند ، پس حکم مربوط به هر یک از آنها جدای از دیگری می باشد . وجود گرچه به ذات خود مطلق است امّا اطلاق او مقابل نداشته و غیر مقیّد به اطلاقی است که مقابل با مقیّد می باشد .
همچنین ، وجود در حد ذات خود مساوق با وحدت است اما وحدت مساوق با هستی وحدت بی مقابل بوده و قسیم با کثرت نمی باشد . بلکه وحدت و کثرت متقابل را زیر پوشش خود قرار می دهد .
همچنین ، تشخّصی که عین وجود است غیر از تشخّصی است که زائد بر شخصی بوده و مقابل با ابهام است ، هستی به ذات خود متشخص بوده و تحصّل و فعلیّت و ظهور عین حقیقت آن است . پس وجود کثرت ندارد، قید ندارد و ابهام ندارد . البته سلب مقابلهای یادشده منافی با اتّصاف وجود به آنها به حسب مراتب شوون و ظواهر آن نیست زیرا حقیقت وجود بدون تعیّن بوده و از اطلاق مقسمی برخوردار بوده و چون از اطلاق خود به تجلّی تنزّل نماید امکان ظهور نموده و به تبع آن معانی امکانی و مفاهیم کلّی و اعتباری نظیر ابهام و کلّیت و نقشهای ذهنی نظیر عموم و اطلاق به حسب مراتب مختلف عارض آن می گردد .
دو :حقیقت هستی مقیّد به جوهر یا عرض بودن نیز نمی گردد .
جوهر ماهیّتی است که چون موجود شود در موضوعی که بی نیاز از آن باشد نیست و عرض ماهیّتی است که هرگاه موجود شود در موضوعی است که بی نیاز آن است ، به دلیل اینکه هستی زائد بر ماهیّت است اگر وجود جوهر باشد در تحقق خود نیازمند به وجودی زائد خواهد بود و اگر وجود عرض باشد علاوه بر محذور پیشین ( یعنی علاوه بر آن که نیازمند به وجودی زائد بر ذات خواهد بود ) آن وجود به موضوعی که پیش از آن موجود باشد نیز محتاج خواهد بود و وجود پیشین موضوع مستلزم تقدم وجود بر وجود خواهد بود و به تقدم شیئ بر نفس خود نیز منجر خواهد شد .
حقیقت وجود ، وجودی زائد بر ذات خود ندارد چه رسد به اینکه آن وجود به غیری تکیه نماید که مستلزم تقدم شیئ بر نفس است
سه : این خصوصیّت از خلال مباحث گذشته روشن می شود
و آن اینکه وجود اعتباری نیست ، کسانی که قائل به اعتباریّت وجود هستند غافل هستند از اینکه امر اعتباری به دو امر یعنی معتبر و اعتبار او تکیه دارد و حال آنکه حقیقت هستی با قطع نظر از معتبر و اعتبار وجود دارد .
البته : وجود به شرط کلّیت و شرکت و همچنین موجودیت مصدری که مفهوم ذهنی است و از حقیقت وجود انتزاع میشود از اعتبارات ذهنی هستند ، زیرا مفاهیمی نظیر کلّیت و شرکت از عناوینی هستند که به اعتبار و لحاظ ذهنی حاصل میشوند و در خارج تحقق ندارند و وجود مقیّد به شرکت نیز که همراه با قید کلّیت هست به دلیل مرکب بودن از دو امری که یکی از آن دو معدوم است فاقد تحقق و وجود خارجی بوده و تنها در ظرف ذهن موجود می باشد .
ذهنی و اعتباری بودن مفهوم اعتباری وجود و معنای مصدری موجودیّت و کون و همچنین اعتباری بودن اوصافش نظیر شرکت و ذهنی بودن مجموعه ای که حاصل ترکیب این اوصاف با حقیقت وجود است موجب ذهنی و اعتباری بودن هستی نمی گردد .
چهار : وجود واسطه بین خود و عدم ندارد
یعنی قول به اینکه ثابت اعم از وجود است نفی می گردد، حقیقت هستی به حسب شمول و گستردگی اعم از همه اشیاء است و هر شیئی را شامل میشود و هر چه مصداق شیئ باشد حتّی مفهوم عدم ( اعم از عدم مطلق و عدم مضاف ) مطلق وجود است .
مفاهیم عدمی دیگر نظیر قوّه ، استعداد و فقر ... نیز با آنکه مصداق آنها از برخی جهات لاشیئ است از جهت تصوّری که از آنها در ذهن محقق است مصداق وجود می باشند .
مفاهیم عدمی به دلیل این که در پرتو نور وجود ذهنی در عقل محقق می شوند از یکدیگر امتیاز یافته و هر یک حکم و اعتبار مختص خود را پیدا می کنند .
و امر بعدی اینکه : وجود تقسیم پذیر نیست چه تقسیم ذهنی و چه تقسیم خارجی تقسیم خارجی مانند ماده و صورت در مراحل کون و فساد و یا حرکت جوهری ، زبرا کون و فساد یا حرکت جوهری با زوال یک صورت ، ماده آن باقی می ماند پس بین ماده و صورت جدایی می افتد و تقسیم فکی ماده و صورت در قیاس بین صورت با ماده ثانیه حتی در نظر کسانی که به انکار ماده اولی می پردازند محقق است ،.و نمونه دیگر از تقسیم خارجی تقسیم کمی است که در کم متصل و منفصل و اعداد است .
و اما تقسیم ذهنی مانند تقسیم ماهیّت به جنس و فصل ، وجود چون ماهیّت ندارد از جنس و فصل و ماده و صورت و تقسیمات کمی که فرع ماهیّت داشتن است منزّه است و به دلیل فقدان جنس و فصل فاقد تعریف به حد نیز می باشد .
وجود هیچ نقصی ندارد ، واجد کمال است و همه کمالات را به ذات خود نه به واسطه ای دیگر دارا است و هر کمالی که ظهور نماید به وجود است پس حقیقت وجود دارای حیات ، علم و اراده و قدرت بوده وسمیع و بصیر و متکلم است و چون بسیط است همه کمالات عین ذات او می باشد و چه اینکه همه کمالات وی عین یکدیگر هستند .
وجود مجعول بالغیر نیست
زیرا اگر مراد از غیر عدم باشد ، عدم که بطلان محض است ، و اگر مراد وجود باشد که اشکالش آن خواهد بود که تحصیل حاصل حاصل پیش خواهد آمد و همینطور معنایش تقدم شیئ بر نفس خویش خواهد بود
وجود تصور ناپذیر است
إذ تصور الشیء العینی عبارة عن حصول معناه و انتقاله من حد العین إلى حد الذهن فهذا یجری فی غیر الوجود و أما فی الوجود فلا یمکن ذلک إلا بصریح المشاهدة و عین العیان دون إشارة الحد و البرهان و تفهیم العبارة و البیان.
زیرا تصور به معنی انتقال چیزی از خارج به ذهن است و چنین چیزی در مورد وجود محال است ، زیرا حقیقت وجود ، امری عینی خارجی است و انتقال آن از خارج به ذهن ، به معنی باطل شدن حقیقت آن است ، یعنی وجود در عین حال که با واقعیت و عینیت و خارجی بودن برابر است ، اینگونه نباشد و این سلب وجود یا سلب الشیئ عن نفسه است و محال .
وجود از آنجا که تعریف نمی پذیرد بر آن صفات سلبی زیادی مترتب است
الوجود لا یمکن تصوره بالحد و لا بالرسم و لا بصورة مساویة له إذ تصور الشیء العینی عبارة عن حصول معناه و انتقاله من حد العین إلى حد الذهن فهذا یجری فی غیر الوجود و أما فی الوجود فلا یمکن ذلک إلا بصریح المشاهدة و عین العیان دون إشارة الحد و البرهان و تفهیم العبارة و البیان.و إذ لیس له وجود ذهنی فلیس بکلی و لا جزئی و لا عام و لا خاص و لا مطلق و لا مقید بل یلزمه هذه الأشیاء بحسب الدرجات و ما یوجد به من الماهیات و عوارضهاو هو فی ذاته أمر بسیط لا یکون له جنس و لا فصل و لا أیضا یحتاج فی تحصله إلى ضمیمة قید فصلی أو عرضی مصنف أو مشخص
مقدمات
تصور ناپذیری کنه و حقیقت وجود و تعریف ناپذیری آن
از آنجا که وجود تصور ناپذیر است ( قبل از این گفته شد ) تعریف ناپذیر است بنابراین وجود تعریف به حد و رسم و و همچنین به صورت مساوی ندارد :
دلیل : اقسام تعریف ، فرع بر تصور معرَّف است و تا چیزی تصور نشود تعریف نمی پذیرد
و از نتایج تعریف ناپذیری وجود اوصاف سلبی دیگری بر وجود مترتب می شود :
وجود نه کلی است و نه جزئی
دلیل : کلیت و جزئیت ، فرع تصور و وجود ذهنی و از احکام و آثار آن است ، وجود ، تصور ذهنی ندارد ، پس احکام آن را نیز ندارد ، پس نه کلی است و نه جزئی .
وجود نه عام است و نه خاص
دلیل : به دلیل مذکور در صفت مذکور قبلی
وجود نه مطلق است و نه مقید
دلیل : به دلیل صفت فوق
نکته : اینگونه امور از احکام مفهوم و تصور ذهنی است و وجود تصور ناپذیر است
وجود مرکب نیست ( هیچ نوع ترکیبی )
اما اینکه مرکب از جنس و فصل نیست :
دلیل : جنس و فصل و مانند آن ، از مفاهیم تصوری است ، و وجود تصورپذیر نیست و صورت ذهنی ندارد ، پس وجود جنس و فصل ندارد . جنس و فصل و مانند آن از عوارض ماهیت یا از اقسام آن است ، پس وجود ، فاقد آن است
اما اینکه وجود هیچ گونه ترکیب ندارد :
دلیل : اگر وجود مرکب باشد ، ترکیب آن یا از وجود است یا از غیر وجود ، قسم نخست : ترکیب چیزی از خودش است و محال ، و قسم دوم : ترکیب چیزی از غیر وجود است که آن هم محال است ، زیرا غیر وجود ، عدم است و ترکیب وجود از عدم ، تناقض است
وجود محصّل ندارد ( وجود ذاتا متحصل است و نیازی به محصل ندارد )
دلیل یکم : اگر بالذات متحصل نباشد ، بایدعدم ، این گونه باشد ، زیرا در غیر این صورت ، ارتفاع نقیضین خواهد بود . پس یا باید وجود بالذات متحصل باشد یا عدم ، عدم چیزی نیست تا تحصل داشته باشد خواه بالذات و خواه بالغیر ، پس وجود بالذات متحصل است .
دلیل دوم : اگر وجود متحصل بالذات نباشد باید متحصل بالغیر باشد ، در این صورت ، یا با ضمیمه قیدی ذاتی مانند فصل تحصل می یابد یا با ضمیمه قیدی عرضی مانند مصنّفات و مشخّصات ، قیود یاد شده یا وجود هستند یا عدم ، تحصل وجود به عدم و قید عدمی محال است ، زیرا به تناقض می انجامد ، تحصل وجود به وجود هم امری مبهم است ، زیرا قیود یاد شده وجودی ، به سبب وجودشان ، محصل وجود هستند یا به سبب امری دیگر ، اگر به سبب وجودشان محصل باشند ، چرا خود وجود این گونه نباشد ، زیرا تفاوتی میان وجود و قیود وجود نیست . هرچه را که قیود وجودی دارند و به سبب آن محصل هستند ، خود وجود هم دارد . وجود ، خود محصّل است . اگر به سبب وجودشان محصل نباشند ، پس محصل بودن آنها چیست ؟ چیزی غیر از وجود ، واقعیت ندارد تا سبب تحصل باشد .
نهایه الحکمه : ( ویرده لزوم سقوط الفائدة فی الهلیات البسیطة مطلقا کقولنا الواجب موجود والممکن موجود والجوهر موجود والعرض موجود. على أن من الجائز أن یتردد بین وجود الشیء وعدمه مع العلم بماهیته ومعناه کقولنا هل الاتفاق موجود أو لا. وکذا التردد فی ماهیة الشیء مع الجزم بوجوده کقولنا هل النفس الإنسانیة الموجودة جوهر أو عرض والتردد فی أحد الشیئین مع الجزم بالآخر یقضی بمغایرتهما. ونظیره فی السخافة ما نسب إلى بعضهم أن مفهوم الوجود مشترک لفظی بین الواجب والممکن. ورد بأنا إما أن نقصد بالوجود الذی نحمله على الواجب معنى أو لا والثانی یوجب التعطیل وعلى الأول إما أن نعنی به معنى الذی نعنیه إذا حملناه على الممکنات وإما أن نعنی به نقیضه وعلى الثانی یلزم نفی الوجود عنه عند إثبات الوجود له تعالى عن ذلک وعلى الأول یثبت المطلوب وهو کون مفهوم الوجود مشترکا معنویا.
وجود مشترک لفظی نیست
زیرا اگر مشترک باشد دیگر مطلقا هیچ فایده ای در قضایای هلیّه بسیطه نبوده در حالی که ممکن است که شیئ به علم به ماهیتش و معنایش موجود باشد یا نباشد و همینطور بر عکس اینطور که ما گاهی اوقات ما با جزم به وجود شیئی در چگونگی ماهیت آن شیئ مردد هستیم . و تردد بین یکی از آن دو ( ماهیّت ، و وجود ) با جزم بر وجود دیگری نشان از مغایرت آن دو است .
وجود مشترک لفظی بین واجب و ممکن نیست
به این صورت که : یا از وجودی که بر واجب تعالی حمل میشود معنایی قصد می کنیم و یا خیر ، اگر بگویند که معنایی قصد نمی کنند پس به تعطیل قائل هستند و اگر بگویند معنایی قصد می کنیم ، یا از وجود مقصود بر خداوند ( وجود بذاته ) معنایی غیر از معنای محمول بر ممکن قصد می کنند که نقیض وجود می باشد یعنی عدم و یا خیر ، همان معنا را برای خداوند قصد می کنند که اگر غیر آن معنای محمول بر ممکن را قصد می کنند پس قائل به نفی وجود برای خداوند هستند و اگر همان معنا را قصد می کنند فثبت المطلوب .
وجود اعتباری نیست ( وجود اصیل است ) :
والماهیة غیر الوجود لأن المختص غیر المشترک وأیضا الماهیة لا تأبى فی ذاتها أن یحمل علیها الوجود وأن یسلب عنها ولو کانت عین الوجود لم یجز أن تسلب عن نفسها لاستحالة سلب الشیء عن نفسه فما نجده فی الأشیاء من حیثیة الماهیة غیر ما نجده فیها من حیثیة الوجود.
وإذ لیس لکل واحد من هذه الأشیاء إلا واقعیة واحدة کانت إحدى هاتین الحیثیتین أعنی الماهیة والوجود بحذاء ما له من الواقعیة والحقیقة وهو المراد بالأصالة والحیثیة الأخرى اعتباریة منتزعة من الحیثیة الأصیلة تنسب إلیها الواقعیة بالعرض. وإذ کان کل شیء إنما ینال الواقعیة إذا حمل علیه الوجود واتصف به فالوجود هو الذی یحاذی واقعیة الأشیاء وأما الماهیة فإذ کانت مع الاتصاف بالوجود ذات واقعیة ومع سلبه باطلة الذات فهی فی ذاتها غیر أصیلة وإنما تتأصل بعرض الوجود. فقد تحصل أن الوجود أصیل والماهیة اعتباریة کما قال به المشاءون أی أن الوجود موجود بذاته والماهیة موجودة به.
چند مقدمه :
یک : ماهیّت غیر وجود است زیرا مختص ( ماهیت ) غیر از مشترک ( وجود ) است . و اینکه ماهیّت در ذاتش ابایی ندارد از اینکه وجود بر او حمل شود یا نشود مانند الانسان موجود او لیس بموجود ، و اگر ماهیّت عین وجود می بود پس نباید جائز باشد که وجود از او سلب شود در حالی که می توان گفت الانسان لیس بموجود ، لاستحاله سلب الشیئ عن نفسه .
بنابراین آنچه که به عنوان حیثیّت ماهیّت در اشیاء می یابیم غیر از حیثیّت وجودی آنها است که می یابیم .
دو : در هر یک از اشیاء یک واقعیّت بیش نیست ، یکی از این دو حیثیّت ( وجود و ماهیت ) می باشد ، که به ازاء آن واقعیّت و حقیقت واحده آن اشیاء می باشد ، مراد ما از اصالت هم همین مطلب فوق است ، و نهایتاً حیثیّت دیگر یک حیثیّت اعتباری خواهد بود که از آن حیثیّت اصیله منتزع می شود ، و واقعیّت داشتن و موجود بودن هم بالعرض به آن منسوب خواهد شد .
سه : از آنجا که همانا هر شیئ زمانی که وجود بر او حمل شود و متّصف به آن شود به واقعیّت می رسد بنابراین وجود اشیاء واقعیّت اشیاء هستند ، و ماهیّت از انجا که اگر متصف به وجود شود و وجود بر آن حمل شود دارای واقعیّت میشود و با سلب وجود از او باطلة الذات میشود پس در ذات خود غیر اصیل است ، بنابراین وجود اصیل خواهد بود واین ماهیّت است که اعتباری است .
الماهیة من حیث هی لیست إلا هی و کانت بذاتها متساویة النسبة إلى الوجود و العدم و لو کان الوجود
اعتباریا فما المخرج لها عن الاستواء و بم صارت مستحقة لحمل موجود فإن ضم معدوم إلى معدوم لا
یصیر مناط الموجودیة
أنه لو لم یکن الوجود أصیلا لم یحصل وحدة أصلا لأن الماهیة مثار الکثرة و فطرتها الاختلاف فإن
الماهیات بذواتها مختلفات و متکثرات و تثیر غبار الکثرة فی الوجود.
ایشان بعد اثبات اصالت وجود در ادامه می فرماید :
و یتفرع علی اصاله الوجود ان :
... أن الوجود لا یتصف بشیء من أحکام الماهیة کالکلیة والجزئیة وکالجنسیة والنوعیة والفصلیة
والعرضیة الخاصة والعامة وکالجوهریة والکمیة والکیفیة وسائر المقولات العرضیة فإن هذه جمیعا أحکام
طارئة على الماهیة من جهة صدقها وانطباقها على شیء کصدق الإنسان وانطباقه على زید وعمرو وسائر
الأفراد أو من جهة اندراج شیء تحتها کاندارج الأفراد تحت الأنواع والأنواع تحت الأجناس والوجود الذی
هو بذاته الحقیقة العینیة لا یقبل انطباقا على شیء ولا اندراجا تحت شیء ولا صدقا ولا حملا ولا ما
یشابه هذه المعانی .
همانا وجود به احکام ماهیّت متصف نمی شود مانند کلّیت و جزئیت ، جنسیّت و نوعیّت و فصلیّت والعرضّیت الخاصّه والعامه .... همه این احکام بر ماهیّت اطلاق میشود ، و وجود که بذاته حقیقت عینیه است انطباق بر شیئ بودن را قبول نمی کند و همچنین اندارج در شیئ شدن ، صدق بر شیئی ، حمل بر شیئی شدن و مانند اینها .
الوجود لا مثل لها :
أن الوجود لا مثل له لأن مثل الشیء ما یشارکه فی الماهیة النوعیة ولا ماهیة نوعیة للوجود.
زیرا : مثل شیئ یعنی چیزی که در ماهیّت نوعیّه ان شیئ مشارکت دارشته باشد ، در حالی که وجود ماهیّت نوعیّه ندارد.
الوجود لا ضد له :
أن الوجود لا ضد له لأن الضدین کما سیأتی أمران وجودیان متعاقبان على موضوع واحد داخلان تحت جنس قریب بینهما غایة الخلاف والوجود لا موضوع له ولا جنس له ولا له خلاف مع شیء.
به خاطر اینکه : ضدّان امران وجودیّان متعاقبان علی موضوع واحد داخلان تحت جنس قریب بینهما غای] الخلاف ، در حالی که برای وجود نه موضوعی ونه جنس و نه اختلافی بین او و چیز دیگر ، وجود دارد .
الوجود لایکون جزءً لشیئ :
أن الوجود لا یکون جزءا لشیء لأن الجزء الآخر والکل المرکب منهما إن کانا هما الوجود بعینه فلا معنى لکون الشیء جزءا لنفسه وإن کان أحدهما أو کلاهما غیر الوجود کان باطل الذات إذ لا أصیل غیر الوجود فلا ترکیب. وبهذا البیان یثبت أن الوجود لا جزء له ویتبین أیضا أن الوجود بسیط فی ذاته.
زیرا : اگر جزء شیئ باشد ، باید آن شیئ مرکب باشد از وجود که جزء اوست و جزئی دیگر ( تا جزء بودن وجود برای آن شیئ تصوّر گردد ) و حال اگر آن جزء دیگر و مرکب ( از آن جزء و وجود ) ، خود وجود باشند بنابراین دیگر معنا نخواهد داشت که شیئی جزء نفس خویش باشد ( وجود که جزء یک مرکب بود – وحال آنکه مرکب هم وجود فرض شد- جزء خود باشد ) ، و اگر گفته شود که یکی از آن دو ( مرکب یا جزء خود که غیر وجود است ) یا هر دو غیر از وجود باشند پس هر دو باطل الذات می شوند چون لا اصیل غیر الوجود ، بنابراین وجود ترکیب ندارد .
الوجود لا جزء له
و بهذا البیان یثبت أن الوجود لا جزء له
با دلیل صفت سلبی قبلی این حکم هم روشن است . به اختصار :
اگر وجود جزء داشته باشد بنابراین مرکب خواهد بود ، و اگر اجزاء آن وجود باشند که ترکیبی نمیشود فرض کرد ، و اگر اجزاء آن غیر وجود باشند باطل الذات خواهند بود اذ لا اصیل غیر الوجود .
الوجود غیر مرکب فی ذاته
أن الوجود بسیط فی ذاته.
و همینطور دلیل این حکم هم از مطالب فوق فهمیده خواهد شد . به اختصار :
زیرا ترکیب یعنی جزء پذیری و همانطور که گفته شد اجزا، یا وجود هستند که فبها و دیگر ترکیبی تصور نشده است ، و یا غیر ان هستند و هر چه غیر از وجود باطل الذات هستند . هر چند که وجود مرکب می گردد از این جهت که برایش حدی تصوّر کرد ، یعنی ترکیبی که از قبل حد او پدید می آید آن هم ماهیّت خواهد بود امّا در ذاتش بسیط می باشد .
حقیقه الوجود لا سبب لها ورائها
وتاسعا أن حقیقة الوجود بما هی حقیقة الوجود لا سبب لها وراءها أی أن هویته العینیة التی هی لذاتها أصیلة موجودة طاردة للعدم لا تتوقف فی تحققها على شیء خارج من هذه الحقیقة سواء کان سببا تاما أو ناقصا وذلک لمکان أصالتها وبطلان ما وراءها
به این خاطر که هویّت عینیّه او که در ذات و برای ذات خود اصیل و موجود است عدم را از ذات خود طرد می کند و برای تحقق خود نیاز به چیز دیگر که خارج از حقیقت او باشد نیست به خاطر اصالت و واقعیبت اصیل او و باطل الذات بودن ما وراء خود .
حقیقه الوجود لا تحلّ الذهن
أن حقیقة الوجود حیث کانت عین حیثیة ترتب الآثار کانت عین الخارجیة فیمتنع أن تحل
الذهن فتتبدل ذهنیة لا تترتب علیها الآثار لاستلزامه الانقلاب المحال وأما الوجود الذهنی الذی
سیأتی إثباته إن شاء الله فهو من حیث کونه یطرد عن نفسه العدم وجود خارجی مترتب علیه الآثار
وإنما یعد ذهنیا لا تترتب علیه الآثار بقیاسه إلى المصداق الخارجی الذی بحذائه
زیرا حقیقت وجود از آن جهت که حیثیّت وجود عین ترتّب آثار است بنابراین عین خارجیّت است پس ممتنع خواهد بود که در ذهن حلول پیدا کند و ذهنی گردد در حالی چیزی که در ذهن است اثاری بر آن مترتّب نمی شود .
و اما وجود ذهنی از آن جهت که عدم را از ذات خود طرد میکند وجود خارجی است و دارایآثار خواهد بود، و اینکه ذهنی به شمار می آید و گفته می شود که آثاری بر آن مترتب نمیشود به خاطر مقایسه اش با مصداق خارجی آن است که به حذاء او در خارج قرار گرفته است .
انّ حقیقه الوجود لا صوره عقلیّه لها
أن حقیقة الوجود لا صورة عقلیة لها کالماهیات الموجودة فی الخارج التی لها صورة عقلیة
بله مفهوم وجود که یک عم بدیهی است از اعتبارات ذهنی است اصلا تحققی در خارج برای او نیست . بنابراین اینکه گفته میشود لاصوره عقلیبه لها یعنی لا واقع ولا حقیقه عقلیّه لها ف به این معنی که حقیقت او به نفسه در عقل حلول نمیکند ( زیرا حقیقت وجود یعنی عین آثار ، پس در ذهن جایی ندارد پس ماهیّتی هم نخواهد داشت و در نتیجه صورت عقلیّه هم نخواهد داشت )
لا تکرر فی الوجود
الوجود والهویة العینیة تأبى بذاته الصدق على کثیرین وهو التشخص فالشخصیة للوجود بذاته فلو فرض لموجود وجودان کانت هویته العینیة الواحدة کثیرة وهی واحدة هذا محال.
بنابر قول به اصاله الوجود هویّت وجودی همه موجودها در اعیان وجود آنهاست ، و اینکه هویّه عینیّه از صدق بر کثیر شدن أبا دارد که این همان تشخص است پس شخصیّت برای وجود است بذاته . واگر برای موجودی دو وجود فرض کنیم در حقیقت هویّت عینیّه واحده او را کثیر کثیر فرض کرده ایم در حالی بنا بر مقدّمه بالا هویّت عینیّه تشخص بود و تشخص هم به وجود بود و شخص یعنی اینکه ان وجود واحد است بنابراین دیگر کثیر فرض نخواهد شد .
منابع
کتاب الاسفار الاربعه فی الحکمه المتعالیه ( صدر المتالهین ره )
رحیق مختوم ( شرح اسفار ، ایت الله جوادی آملی حفظه الله )
الشواهد الربوبیه ( صدر المتالهین ره ) همراه با شرح استاد دکتر حسینی شاهرودی حفظه الله
شرح منظومه ( ملا هادی سبزواری ره )
نهایه الحکمه ( علامه طباطبایی ره )
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |